کوتاه نوشت
یک عکس ٬یک صدا٬ یک سایه!
همین!
عکست در آتش حسرت دیدن نگاهت سوخت!
صدایت میان سکوت بغضم گم شد!
ومن مدتهاست که سر به زیر ترین دختر جهانم! برای پیدا کردن یک سایه آشنا!
به خورشید بسپارید تا یافتن آرام جانم بیدار نشود...!

مرو ای دوست...مرو ای دوست! مرو از دست من ای یار...
صدای اصفهانی بود که به گوشم میرسید!نمایشگاه کتاب تو دانشکده برپا شده! میخواستم برم اما این صدا...
حسرت دیدن کتابا رو به دلم گذاشتم و برگشتم!
چرا باید اینجا ...چرا اینجا باید می شنیدمش؟ چرا اینجا باید بی اختیار از دهنم بپره که من با این آهنگ خاطره دارم؟ چرا باید بگم نه ماهه که.....!!؟
چرا باید اینا رو بگم و بشنوم که اون نه ماه...!
اصلا چرا باید حرفامو بخورم؟ چرا نباید بگم که از دستت دلخورم؟ دلخورم که تشبیه بیجا بکار میبری در مورد من؟
چرا نباید بگم که بی جواب موندنم از طرف تو برام هزارتا معنی داره؟
::.. چه کنم با غم دل...؟ ..::
نُه ماه است که مینویسم! نُه ماه است که مه نگارم! نُه ماه...!در مقابل سابقه برخی دوستان به هیچ هم نمیاد! اما برای من مهمه!
نُه برایم مهم بوده و هست! شاید چون متولد نهمین ماه سال هستم!
نمیدانم اما ظاهر ساکت و مظلوم ۹ که اینگونه با کله گردش نگاه میکند مرا به یاد خودم می اندازد !شاید چون نگاهش منتظر است! نگران است! از آنجایی میگویم که نگاهش به پشت سر است! نه جلو! مثل من که نگاهم منتظر است! شاید هر دو از آینده می ترسیم! از سنگینی یک ۱۰!!
(این قسمت به علت ........حذف شد!!بعدا بگین چرا خود سانسوری!)
پ.ن۱: خیلی هم کوتاه نبود نوشته ام٬ انگار...!
پ.ن۲: دوستانی که طراحی قالب بلدن....میشه بنده رو هم مستفیض کنن آیا؟ قصد تلمّذ دارم!
ت.ن:هر شب مست میشوم... از پیاله چشمانت!
پ.ن بعدالاپ: دعا کنید آقای کوچک را...! لطفا!


