دیشب...
تمام تنهایی هایم را به گوش شب آویختم.
جایی که قرار است بروم ....روشن است.
فانوس را کنار تنهایی هایم میگذارم تا عابران ببینندش...تا مبادا تنهای من به کسی بر بخورد!
منتظرم! منتظر تو...تا بیایی
قرارمان امشب بود دیگر...نه؟؟
شبی که میدانم هر گز از یادم نخواد رفت.
*********
میایی....
مثل همیشه آرام و سر به زیر
دنبال لبخندت می گردم! نه....لبخندت را همراه آوردی!
ــــ حاضری؟
چشمانم را میبندم!
دستم را میگیری...گرم است!
نمیدانم تا بهشت چقدر راه است! راه را نمیشناسم
اما ترسی ندارم....وقتی تو هستی....
تو که باشی خدا هم هست! خودش راه را نشانمان میدهد!
*********
تو را میبینم که هر لحظه از من دورتر و دورتر می شوی...
تا بهشت چقدر راه است؟
تا کی منتظر بمانم که بر گردی؟
هر شب کنار ماه منتظر می مانم تا برگردی....از شرق میایی یا غرب؟
نگاهم را به کدام طرف گره بزنم؟
*********
رفیق نیمه راه نیستم! اما...
من فقط یک سیبم!
سیب ها همیشه محکوم هستند.....
از ازل تا.....ابد!
ماندم٬ تا سالم به بهشت برسی!
تا تاریخ تکرار نشود!
تا آبروی سیبها حفظ شود...که همیشه متهم به هبوط آدم هستند
خواستم برای یک بار هم که شده...
سیبی باشم که معراج آدمی را رقم زد!
*********
با خدا چه گفتی؟
سلامم را بهش رساندی؟
گفتی که دلتنگ نگاهش هستم؟
چه گفتی با خدایت؟بگو...
چه گفتی که آسمان بارید؟
بارید اما....
متشکرم!
متشکرم که لبخند خدا را نشانم دادی...
دلم برای لبخند خدا تنگ شده بود...
سهمت را از رنگین کمان نگه میدارم تا برگردی...

د.ن:نمیدونم این پنجره است که داره از من دور میشه...یا منم که دارم از اون دور میشم!؟
+
گفتی صدام میکنی! اما نکردی...
میدونم تقصیر منه اما تو که مهربونی!
کمتر ازآهو که نیستم٬ میشه ضامنم بشی؟
::.. ولادت حضرت رئوف مبارک همتون ..::